برای وقتهای سنگین افسردگی
این مطلب رو یک آدم که دو سال درگیر افسردگی بوده و از بین تار و پود زندگی یه چیزای کوچیکی پیدا کرده تا برگرده به حال خوبش براتون آماده کرده.
توی اون دورهای که درگیر افسردگی بودم، یک دفتر کوچیک صورتی داشتم و زمانهایی که در توانم بود، سعی میکردم شرایط و کارهایی که انجام میدادم و بهم کمک میکرد رو مستند کنم. حتی خیلی وقتها به این فکر میکردم یه روزی خوب میشی و همه این تجربهها رو جایی مینویسی و شاید به کسی کمکی بکنی. حالا توی این مطلب قراره چکیده دفتر صورتیم رو براتون تعریف کنم. اینکه توی این دوره در کنار دارو درمانی، از چه مکملهای دیگهای استفاده میکردم که حالم بهتر بشه. اینهایی که قراره بخونین٬ فیلم و کتاب و شعر و پادکست و موزیکهایی هستن که من از توی همین دفتر صورتی انتخاب کردم. تمام اینها در کنار داروهام بهم کمک کردن تا حد خوبی از افسردگی عبور کنم. حالا اینجام تا با همدیگه چند ساعتی وقت بذاریم و هر کدوممون برای خودمون یکی از این دفترها درست کنیم! امیدوارم شما هم زودی حالتون بهتر بشه و دفترتون رو به دست یکی دیگه برسونید.
لبه پرتگاه
بیاین قبل اینکه بریم سراغ پیشنهادات و محتویات این دفتر، اول یه چیز کوچولو براتون تعریف کنم. این دایره رو میبینید؟ بهش میگن «سفر قهرمان» یا «Hero’s Journey». این دایره پایه داستان خیلی از بهترین فیلمها و کتابهاییه که تو زندگیمون باهاشون روبرو شدیم.
توی این الگو که اولین بار توسط «جوزف کمپل» (اسطوره شناس) معرفی شد، قهرمان همینجوری که داره توی دنیای آشنای خودش زندگی میکنه، با یک دعوت روبرو میشه و بعد از کش و قوسهای زیاد، بالاخره دعوت رو قبول میکنه و وارد یک ماجرای تازه میشه. تو این ماجرا، اولش با یک سری چالش ابتدایی روبرو میشه که دارن اونو برای یک امتحان بزرگ و سخت آماده میکنن و یک جایی از این مسیر، قهرمان به نقطهای میرسه که همه چیز رو از دست داده.
به آخرین فیلمی که دیدین فکر کنین. به احتمال زیاد ماجرا همین بوده. مثلا یه دختری داشته زندگیشو میکرده و فکر میکرده قراره تو شغلش ترفیع بگیره. بعد این اتفاق نمیافته و دختره وارد یه ماجراهایی میشه، تلاش میکنه، زمین میخوره دوباره پا میشه و با قدرت ادامه میده و به یه جایی میرسیم که فکر میکنیم عه! چقدر همه چی داره خوب پیش میره. ولی خوب وسطای فیلمه و قطعا یه اتفاقی تو راهه…
بعد همونجوری که فکر میکردیم اتفاقای خیلی بد شروع میشن. دختره دوستاشو از دست میده، تو کارش به مشکل میخوره و خلاصه به جایی میرسه که دیگه هیچی براش نمیمونه و مخاطب با خودش میگه خوب این چجوری میخواد نجات پیدا کنه! شاید کلمه chaos (آشوب) تعریف درستی از این نقطه باشه. جایی که انگار همهچیز از دست رفته و دیگه هیچ امیدی به نجات قهرمان نیست.
ولی اون نجات پیدا میکنه!
توی الگوی سفر قهرمان به اون نقطهای که همه چیز تمومشده به نظر میرسه، «پرتگاه» میگن. حالا نمودارو ببینید! بالای پرتگاه نوشته کشف.
اوج هرج و مرج، دقیقا همون نقطهایه که کشف اتفاق میافته و بعدش هم قهرمان داستان که دیگه همون آدم اول قصه نیست و تجربههاش ازش آدم قدرتمندتری ساختن، راهی زندگی جدیدش میشه و مرحله «بازگشت» اتفاق میافته.
اینو تعریف کردم که بگم احتمالا الان تو مرحله پرتگاهی؛ ولی کشف همینجا اتفاق میافته و آخرش هم به سلامت برمیگردی خونه و ما تا اون موقع کنارتیم:)
قدم اول: کمک گرفتن از یک متخصص
من حال بدم رو یک بار به pms ربط میدادم، یه بار میگفتم کم خوابیدم، یه بار دیگه میگفتم فلانی ناراحتم کرده و… خلاصه که همش برای خودم بهونه پیدا میکردم که قبول نکنم شرایطو. ولی اون نقطهای که قبول کردم یه مشکلی هست و رفتم سراغ کمک گرفتن از یک دکتر، واقعا اوضاع فرق کرد! این کمک حرفهای ممکنه از طریق رواندرمانی، دارودرمانی یا هر روش دیگهای انجام بشه؛ اما هر چی که هست، به نظرم نباید دست کمش گرفت.
قدم دوم: روابط اجتماعی نجاتدهندهاند!
آدمهای زیادی هستند که دوست دارند به شما کمک کنن. خانواده، پارتنر، دوست، همکار یا یک غریبه که اتفاقی تو اتوبوس باهاش آشنا شدید!
حرف زدن با آدمهای دیگه قدرت عجیبی داره. انگار یهویی حس تنهایی رو (حتی برای چند لحظه) از بین میبره، یه جور احساس سبک شدن داره و یادمون میاره قرار نیست بار این درد رو تنهایی به دوش بکشیم. از خودم نمیگما! خیلی از مطالعات معتبر مثل این مقاله و اینیکی وجود ارتباط بین این دو تا رو توی خیلی از موارد ثابت کردن.
این انیمیشن کوتاه رو هم ببینین!
خیلی وقتها آدمهایی که نمیشناسیمشون بزرگترین کمکها رو به ما میکنن.
ما با خیلی از غریبهها یک درد مشترک داریم!
همیشه هم قرار نیست این احساس تنها نبودن رو از جانب دوستان و خانواده خودمون بگیریم. تا حالا شده یه جایی جملهای بخونین و بگین «انگار این آدم تو سر من بوده.»؟ طبیعتا ما تنها آدمهایی نیستیم که تجربه زندگی با افسردگی رو داریم. خیلیها هستن که تجربههای مشابه ما رو داشتن و اتفاقا نویسندههای خوبی هم بودن و تونستن تجربههاشون رو به زیبایی مستند کنن. خوندن این تجربهها میتونه حسی شبیه حرف زدن با یه دوست باشه. فقط این بار لازم نیست دنبال کلمههای مناسب برای توصیف حس و حالت بگردی. یکی به جای تو حرف میزنه و تو لیوان چایت رو دستت میگیری و بهش گوش میدی چون میدونی درکت میکنه.
دلایلی برای زنده ماندن
کتاب «دلایلی برای زنده ماندن» یکی از همین موارده. یه کتاب کوچیک و سبک با فصلهای کوتاه (حتی یک صفحهای) که اصلا قرار نیست شما رو خسته کنه. نویسنده کتاب «مت هیگ» هست که درسته روانشناس نیست، اما نویسنده خیلی خوبیه و توی دلایلی برای زنده ماندن از تجربه زندگی با افسردگی نوشته. اینها اولین جملات کتاب هستند:
سیزده سال پیش میدانستم این اتفاق نخواهد افتاد.
میدانید، من داشتم میمردم. یا دیوانه میشدم.
امکان نداشت هنوز اینجا باشم. گاهی شک میکردم حتی بتوانم ده دقیقه دیگر دوام بیاورم. و فکر اینکه آنقدر سالم و با اعتماد بهنفس بمانم که اینطور دربارهاش بنویسم دو از ذهنتر از آن بود که باورپذیر باشد.
ولی شد! مت هیگ خوب شد و موند تا برامون از اون روزها تعریف کنه و یادمون بندازه ما تنها آدمهایی نیستیم که گاهی باید با یک درد سمج نامرئی بجنگیم.
ساختار کتاب چجوریه؟
فصلهای این کتاب توی پنج بخش طبقهبندی شدن :
۱- سقوط
۲- فرود آمدن
۳- برخاستن
۴- زیستن
۵- بودن
درواقع نویسنده اومده داستان افسردگی خودش رو به این پنج قسمت تقسیم کرده و توی هر کدوم از احساساتی که تجربه کرده و روشهایی که برای کنار اومدن با این احساسات بکار گرفته، باهامون حرف زده.
مثلا توی بخش اول میگه چرا درک افسردگی سخته:
همیشه دلیل روشنی ندارد!
میتواند آدمها را مبتلا کند -میلیونرها، آدمهایی که موهای زیبایی دارند، آدمهایی که ازدواج موفقی دارند، آدمهایی که تازه ترفیع گرفتهاند، آدمهایی که رقص پا و ناشیانه گیتار زدن بلدند، کسانی که منافذ پوستشان معلوم نیست، آدمهایی که از جملههایی که در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند، شادمانی ساطع میشود- آدمهایی که از بیرون به نظر نمیآید هیچ دلیلی برای درماندگی داشته باشند.
افسردگی حتی برای مبتلایان آن هم اسرارآمیز است.
و بعد از توصیفهای دیگه از این احساس سخت، از برخاستن میگه:
رسید! لحظهای که منتظرش بودم. یک وقتی در آوریل ۲۰۰۰. به کلی پیش پا افتاده بود. در حقیقت، چندان چیزی برای نوشتن هم ندارد. نکته اصلی همین بود. یک لحظه نیستی بود، حواسپرتی، تقریبا ده ثانیه بیدار بودن بدون اینکه بهطور فعال به افسردگیام یا نگرانی فکر کنم. داشتم به کار فکر میکردم. به این که سعی کنم مقالهای برای چاپ در روزنامه بنویسم. فکر شادی نبود، اما خنثی بود. اما در میان ابرها شکافی افتاده بود، نشانه اینکه خودش هنوز یک جایی آنجا بود. کمی بعد از آنکه شروع شد، به پایان رسید؛ اما وقتی ابرها کنار رفتند امید وجود داشت. زمانی میرسید که آن ثانیههای بدون رنج به دقیقهها و ساعت و شاید حتی روزها تبدیل شوند.
دو قسمت از فصل پنجم کتابباز هم به بررسی این کتاب اختصاص داشت. فایل صوتی این اپیزودها رو میتونید از لینکهای زیر گوش کنید:
توی قسمت ۴۶ از رادیو مرز هم آدمها از تجربه افسردگی، واکنشهای خانواده و احساساتی که توی این دوره داشتن صحبت کردن. گوش کردن این اپیزود هم یادمون میاره توی دردی که تجربه میکنیم تنها نیستیم.
میلیونها نفر قبل از ما افسردگی رو تجربه کردن.
دونستن این موضوع کار رو برای ما راحتتر میکنه. هم اینکه میدونیم توی تجربه چنین دردی تنها نیستیم و هم اینکه میتونیم از تجربههای بقیه استفاده کنیم!
مثلا این مقاله رو ببینید:
چطور افسرده باشیم: یک جزوه آموزشی شخصی
توی این مقاله «جورج سایلابا» (منتقد کتاب) از تجربه شخصی خودش در مواجهه با افسردگی مینویسه و یکسری پیشنهاد ساده و بیخطر به کسانی که با این مسئله درگیر هستن میده. بعضی از پیشنهادات به سادگی «بیرون اومدن از رختخواب» هستن. پیشنهاد میکنم این مقاله رو بخونید. اگرم حوصله نداشتین عیبی نداره! سرفصلا رو یه نگاه بندازین و اگه عنوانی جذبتون کرد همون رو بخونید.
این قسمت از کتابباز هم درباره راهحلهاییه که مجتبی شکوری برای مقابله با افسردگی سراغشون رفته. فایل صوتی برنامه رو میتونید روی کست باکس گوش کنید.
شاید بعضی جاها بین همه این دستورالعملهای شخصی موارد مشترکی ببینید و اشکالی هم نداره؛ اما تو هر کدومشون موارد به خصوصی هست که جای دیگه شاید نبینید. اینا رو بخونید و گوش کنید و آخرش دفتر صورتی اختصاصی خودتون رو درست کنین.
اما چی میشه که افسرده میشیم؟
وقتی با علائم افسردگی میریم دکتر، احتمال زیاد اولین توضیح اینه که تعادل سروتونین توی بدن ما بهم خورده و احساساتی که داریم تجربه میکنیم نتیجه همین عدم تعادل شیمیایه. البته که افسردگی میتونه دلایل متعدد دیگهای هم داشته باشه. مثلا یکسری از مطالعات (از جمله این مقاله) رابطه مثبت بین وجود زمینههای ژنتیکی و ابتلا به افسردگی رو تایید کردن.
اما این تمام ماجرا نیست. «جوهن هری» یک خبرنگار و نویسنده هست که از دوران کودکی با افسردگی درگیر بوده و ۱۴ سال هم برای درمان این بیماری دارو مصرف کرده. خودش توی کتاب «روابط از دست رفته» اینطور میگه که داروها اوایل خیلی موثر بودن، اما به مرور زمان اگرچه دوز اونها بالا میرفت، میزان اثرگذاریشون یک روند کاهشی داشته.
همین جواب نگرفتن از دارودرمانی هم بوده که اون رو توی مسیر تحقیق درباره ریشههای افسردگی قرار میده و نتیجه این تحقیق هم میشه کتاب روابط از دست رفته. توی این کتاب نویسنده از ۹ ارتباطی صحبت میکنه که قطع اونها میتونه ریشه افسردگی در ما باشه. مثلا میگه شاید مشکل ما عدم تعادل سروتونین نیست بلکه اینه که ما احساس میکنیم شغل معنیداری نداریم. یعنی صبح پا میشیم و میریم سرکاری که احساس میکنیم انجام یا عدم انجامش فرقی به حال کسی نمیکنه. غیر از این مورد ۸ تا علت دیگه هم برای افسردگی مطرح شده توی این کتاب و نویسنده در انتها راهکار هم میده.
راستی! علی بندری توی یک قسمت از پادکست بیپلاس درباره این کتاب صحبت کرده. پیشنهاد میکنم این قسمت از بیپلاس رو حتما بشنوید:
در جستجوی حس عادی بودن!
همه چیزایی که تا اینجا گفتم روی مواجهه با افسردگی تمرکز داشت. اینکه بپذیریم یه چیزی سر جاش نیست، اینکه تقصیر ما نیست که داریم این حس رو تجربه میکنیم و اینکه اصلا چی میشه که افسردگی سراغمون میآد؛ اما قبول دارین بعضی روزا اصلا دنبال ریشهیابی و مواجهه نیستیم؟
یه موقعهایی لازمه به خودمون استراحت بدیم. اگر به این استراحت نیاز دارین، پیشنهاد من به شما چند تا فیلم و سریال ساده و دوستداشتنیه. قرار نیست توی این فیلمها دنبال مفهوم یا راهحلی برای مسئله باشیم. این پیشنهادات قراره ما رو از ذهنی که الان پر از سر و صداست دور کنن و ببرنمون توی یک قصه. جایی که قرار نیست ما مشکلی رو حل کنیم و فقط شاهد ماجراییم.
من اون موقع سراغ چیا میرفتم؟
شماره ۱ : تماشای سریال فرندز برای بار نمیدونم چندم
چرا فرندز میدیدم؟ اول اینکه نمیدونم چه حسی باعث میشد تصور کنم این شش نفر رو واقعا میشناسم و این موضوع از حس تنهاییم کم میکرد. دوم اینکه داستانش رو میدونستم و برام باعث اضطراب بیشتر نمیشد. یک داستان دوست داشتنی و خندهدار.
تو این دستهبندی سریال Modern Family رو هم پیشنهاد میکنم. اونم میتونه احساسات مشابهی بهتون بده.
شماره۲: سریالهای معمایی و کارآگاهی
من تو این دستهبندی عاشق لوسیفر بودم. شما تصور کن! شیطان از مدیریت جهنم خسته میشه و میاد زمین تعطیلات. واسه خودش یه بیزنسی هم شروع میکنه و با یه کارآگاه آشنا میشه. از زمین خوشش میاد و تصمیم میگیره بمونه و به کارآگاه کمک کنه. هم خندهداره، هم سرتون رو گرم معماها میکنه، هم اینکه لوسیفر یه تراپیستی داره که جلسات درمانشون به شکل بامزهای میتونه به مخاطب هم کمک کنه.
شماره ۳: سریال The Marvelous Mrs. Maisel
تو قسمت اول این سریال با خونوادهای آشنا میشیم که خیلی شاد به نظر میرسن، اما تا انتهای قسمت اول شخصیت اصلی یهویی همه چیزش رو از دست میده و تمام طول سریال شاهد از نو ساختن این خانم هستیم. تماشای کسی که میتونه انقدر قشنگ همه چیز رو از اول و حتی خیلی بهتر از قبل بسازه برای من بینهایت آرامبخش بود.
شماره ۴: فیلم The Beautiful Fantastic
این فیلم هم یه داستان آروم و دوست داشتنیه. نه که انقدر بیماجرا باشه که خستتون کنهها.. ولی همه چیز خیلی قشنگ توش پیش میره. داستان دختریه که خیلی وسواس داشته اما به دلایلی مجبور میشه یک حیاط بهم ریخته رو از اول تمیز کنه و بهش زندگی ببخشه. چرا پیشنهادش میکنم؟ اون حیاط بهم ریخته خیلی شبیه دنیایی بود که تو سرم داشتم. تماشای فرایند تمیز و زیبا شدنش منو امیدوار میکرد.
شماره ۵: جهان با من برقص
توی این فیلم هم چند تا دوست دور هم جمع شدن که تولد یکیشون رو جشن بگیرن که متوجه میشن همون دوستی که تولدشه با یک بیماری درگیره و این ممکنه آخرین تولدش باشه. توی همین دورهمی کوتاه همه این جمع دوباره به روابطشون با هم و به معنی زندگی فکر میکنن. تماشای این فیلم هم خیلی حال منو خوب میکرد.
شماره ۶: Soul
اجازه بدین درباره این انیمیشن خیلی چیزی نگم. داستان بسیار زیبایی داره. اگر ندیدینش بدون پیشزمینه ذهنی سراغش برید و ازش لذت ببرید. این انیمیشن شوق زندگی رو تو قلبتون بیدار میکنه.
شوق زندگی
به نظرم خیلی مهمه. حتی یکی از تعریفهایی که من بر اساس تجربم از افسردگی ازش توی ذهنم داره اینه که افسردگی یهجورایی از بین رفتن شوق زندگیه. اصلا هم نمیگم که حفظش کار راحتیه. ولی تصور من اینه که شوق زندگی، ارزشمندترین دارایی آدمهاست و اگر از دستش دادیم، باید همه جا رو خوب بگردیم تا دوباره بهدستش بیاریم.
یه کتاب خیلی قشنگ دیگه از مت هیگ هست که تو این مسیر خیلی به من کمک کرد. اسمش اینه : «کتابخانه نیمهشب».
این کتاب قصه دختریه که زندگی براش خیلی خوب پیش نمیره، از تصمیمات و انتخابهاش بهشدت پشیمونه و شوقش رو برای زندگی از دست داده. بخاطر همین هم یه شب تصمیم میگیره زندگیش رو تموم کنه؛ اما موفق نمیشه… درواقع کاملا موفق نمیشه! اون بعد از خودکشی، نمیمیره و میره یه کتابخونهای بین مرگ و زندگی و این فرصت رو پیدا میکنه که انتخابهای نکردهاش رو زندگی کنه. این کتاب رو تا آخر بخونید یا نسخه صوتیاش رو از اینجا گوش کنید.
جعبه کمکهای اولیه
خوبه واسه مواجهه با هر احساس یا شرایطی یک جعبه کمکهای اولیه داشته باشیم. یه کارهایی که بدونیم توی شرایط بحرانی میتونن بهمون کمک کنن. توی این قسمت شاهد ترکیبی از جعبه کمکهای اولیه من و پیشنهادات دوستان رنگی رنگی خواهید بود.
-
ترکیب این موزیک از مرجان فرساد و پازل درست کردن
میتونید موزیک رو با سریال دیدن هم جایگزین کنید. من وقتی این کارو میکردم یه جورایی همزمان تو صدای دلنشین مرجان فرساد و قطعههای پازل غرق میشدم و دیگه وقت نداشتم به چیز دیگهای فکر کنم.
-
بازی!
اگه خودتون اهل بازی هستین که هیچی. اگر نه برین یه شهرکتاب یا کافه بازی و درباره بوردگیمهای مختلف سوال کنین تا سلیقتون توی بازیهای رومیزی دستتون بیاد. البته بازی ویدئویی هم خیلی فکر خوبیه. خانم «ونسا آنجلیکا ویارئال» توی یه مقاله جذاب برامون تعریف کرده چطور بازی ویچر توی یکی از سختترین دورههای زندگیش به دادش رسیده. خلاصه که از بازی کردن هم غافل نشین.
-
کار کردن
آدم هیچ موقعی به اندازه وقتی که با افسردگی درگیره دلش نمیخواد تو تخت بمونه و با دنیا روبرو نشه، ولی راستش هیچ موقعی به اندازه این دوره نیازمند کار کردن نیستیم! ما بر اساس یک قرارداد یا یکسری قول و قرار با کسانی کار میکنیم و میدونیم که اگه ما حاضر نشیم، اون کاری که قول انجامش رو داده بودیم رو زمین میمونه. این قول و قرار خیلی روزها تنها دلیلی بود که منو از تخت بیرون میکشید. مجبور بودم لباس عوض کنم، موهامو شونه کنم و از خونه برم بیرون. صحبتهای سر میز ناهار با همکارها، خرید از سوپرمارکت یا صبحبخیر گفتن به همسایهای که موقع بیرون رفتن میبینیش مهمتر از چیزیه که به نظر میرسه.
اگر هم بیرون کار نمیکنین یا دور کارین، هر طور شده هر روز تلاش کنین یکم از خونه برین بیرون. تاثیرشو دست کم نگیرین.
قبل اینکه بقیه محتویات جعبه رو براتون تعریف کنم یه چیزی بگم. من توی همه اینها یه فاکتور مشترک میبینم: اینها کارهایی هستن که میشه توشون غرق شد. میشه تو قصهها، تو یک پروژه کاری، درست کردن پازل یا داستان یک بازی ذهنمون رو برای چند دقیقه یا چند ساعت به کنترل خودمون دربیاریم. این سکوت و آرامش کوتاه بینهایت ارزشمنده.
حالا بقیه پیشنهادات:
-
انجام یک کار هنری
چند تا از دوستای رنگی رنگی گفتن تو این دوره از کارهایی مثل قلاب بافی، گلدوزی یا نقاشی برای بهتر شدن حالشون کمک گرفتن. کافیه یوتیوب سرچ کنین و کلی آموزش هنری جذاب پیدا کنین.
-
رفتن به طبیعت
این موضوع هم از کامنتهای دوستان رنگی رنگیه هم اینکه تو خیلی از منابع بهش اشاره شده. مثلا توی کتاب روابط از دست رفته که یکم بالاتر ازش صحبت کردیم هم نویسنده میگه قطع ارتباط با طبیعت میتونه خیلی بهمون آسیب بزنه. البته اگر بخوایم واقعبینانه موضوع رو ببینیم، اینکار یکم سخت و انرژیبر میتونه باشه. پس اگه الان سختتونه واقعا نیازی نیست فشار بیشتر به خودتون بیارین.
اصلا کل ماجرا همینه که توی این دوره خودتون رو با دقت بیشتری تماشا کنین. ببینین مشکل از کجاست؟ چی سر جاش نیست که حالتون خوب نیست. قرار نیست خودمون رو با دارو بیحس کنیم و درد رو سرکوب کنیم. درد مثل یه نوتفیکیشن میمونه! داره بهمون میگه یک خبری هست! در ذات خودش هم واقعا چیز بدی نیست. یه هشداره و اگه بهش توجه کنیم، میتونیم پیامش رو بگیریم.
یه چیز دیگه هم یادتون باشه. وقتی اوضاع سخت میشه تصور انجام کلی کار مختلف که رو دوشمونه واقعا ترسناکه. مثلا شاید آمادگی اینو نداشته باشین که شب برین خونه دوستتون. پس بیاین همین کاری رو که الان سخت به نظر میرسه، به قسمتهای کوچیکتر تقسیم کنین. مثلا بگین الان فقط کافیه از جام پاشم یه چایی بخورم. این شد قدم اول. بعد توی قدم بعدی به جای اینکه به کارای دیگه فکر کنین بگین الان قدم بعدیم اینه که برم حموم. همینجوری قدم به قدم برین جلو. کسی چه میدونه! شاید قدم بعدی قراره ما رو از تاریکی بیرون ببره.
یه انیمیشن کوتاه قشنگ دیگه هم پیدا کردم. اینجاست!
تماشای این فیلم کوتاه چند دقیقهای یادمون میاره خیلی وقتها مجبور نیستیم کارای عجیب غریبی انجام بدیم که درد بگذره! فقط کافیه قدم کوچیک بعدی رو برداریم.
ماموریت: دفتر صورتی خودتون رو بسازید
اینهایی که تا اینجا خوندین محتویات دفتر من و پیشنهادات دوستان رنگی رنگی بود. به نظرم از اینجا به بعد وقتشه شما هم دفترتون رو درست کنین. اینکه تو دفترتون چی مینویسین کاملا به خودتون بستگی داره اما من چند تا پیشنهاد دارم.
- با دید یک پروژه شخصی بسیار مهم بهش نگاه کنید.
- صبحها بعد بیدار شدن از هر چیزی که تو سرتونه بنویسید. اینکه قاب عکس رو دیوار روبرویی کجه. اینکه هوا گرمه یا سرده. اینکه بیرون چه صداهایی میاد. نگران چه چیزهایی هستین و… . کافیه خودکار بره رو کاغذ و بقیه داستان خودش اتفاق میافته.
- آخر شب بنویسین اون روز چیکارا کردین. جایی رفتین؟ چه حسی داشت؟ داروها دارن چه تاثیری میذارن؟ کتاب تازهای هست که بخواین بخونین؟ اینجور چیزا یا چیزای دیگهای که خودتون دوست دارین.
- پیشنهادات طلاییتون رو آخر دفتر یادداشت کنین. مثلا یه لیست درست کنین از بهترین فیلمهایی که حالتون رو خوب کرده.
دفتر صورتی لزوما دفتر فیزیکی نیستها!
اگه با قلم و کاغذ یا حتی نوشتن ارتباط خوبی ندارین، اوکیه. برین روی تلگرام یه کانال خصوصی یک نفره درست کنین بعد توش این گزارشها رو ثبت کنین. موزیکهایی که حالتون رو خوب میکنه اونجا نگه دارین. فیلمهایی که دوست داشتین و خلاصه از اینجور کارها. حتی اگه دلتون نمیخواد بنویسین وویس بگیرین تو کانالتون بذارین.
ولی اگر دلتون یک دفتر صورتی واقعی می خواد٬ رنگی رنگی براتون یه دونه طراحی کرده! دفتر صورتی تون رو دانلود کنین و هم می تونین روی موبایل و تبلت و لپ تاپ ازش استفاده کنین و هم پرینتش کنین و توش بنویسین.
و البته که بعد تمام شبهای تاریک:
آفتاب میشود
این شعر قشنگ از فروغ رو ببینین:
نگاه کن که غم درون دیدهام
چگونه قطره قطره آب میشود
چگونه سایهٔ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب میشود
نگاه کن
تمام هستیم خراب میشود
شرارهای مرا به کام میکشد
مرا به اوج میبرد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب میشود
* *
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پر ستاره میکشانیم
فراتر از ستاره مینشانیم
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفههای آسمان
کنون به گوش من دوباره میرسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستارهها جدا مکن
* *
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب میشود
به روی گاهوارههای شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود
«فروغ فرخزاد»
اگر با کسی که افسردگی داره زندگی میکنی
شاید شمایی که دارین مطلب رو میخونین خودتون درگیر افسردگی نیستین دنبال راهحل برای کمک به کسی هستین که الان درگیر افسردگیه. اول اینکه ازتون ممنونم. آدمها وقتی تو تاریکی گم میشن یادشون میره یا اصلا در توانشون نیست از کسی که همراهشونه تشکر کنن؛ اما وقتی این روزا بگذره مطمئن باشین هر چیزی رو هم که یادشون بره، همراهی و محبت شما رو هیچموقع فراموش نمیکنن.
یه مورد دیگه هم اینکه ازتون خواهش میکنم اگر به نظرتون حرفای ما میتونه کمکشون کنه یا مطلب رو به دستشون برسونین یا اینکه پیشنهاداتمون رو خیلی زیرپوستی از طرف خودتون باهاش درمیون بذارین.
و در پایان دوباره ازتون تشکر میکنیم که همراهشون هستین.
مرسی که تا آخر مطلب باهامون اومدی. حرفای ما تقریبا تموم شده و مطلبمون رو هم با یک بخش زیبا از کتاب دلایلی برای زنده ماندن تموم میکنیم:
روزی شادمانیای را تجربه میکنی که با این درد برابری میکند. به خاطر بیچ بویز اشک خواهی ریخت، به صورت نوزادی نگاه خواهی کرد که در آغوش تو خفته است، دوستان خیلی خوبی پیدا میکنی، غذاهای خوشمزهای میخوری که تا به حال امتحان نکردهای، میتوانی از مکانی مرتفع به چشماندازی نگاه کنی بدون فکر کردن به امکان مرگ بر اثر سقوط. کتابهایی هستند که تا کنون نخواندهای و دنیای تو را غنی میکنند، فیلمهایی که باید در حال خوردن ظرفهای بزرگ ذرت بو داده تماشا کنی و میرقصی و میخندی و عشق میورزی و کنار رودخانه میدوی و گفتوگوهای دیر وقت شب خواهی داشت و خندههای از ته دل. زندگی در انتظار توست. ممکن است مدتی اینجا گیر افتاده باشی، اما دنیا جایی نمیرود. اگر میتوانی اینجا دوام بیاور. زندگی همیشه ارزشش را دارد.
این هم دو تا والپیپر برای گوشی موبایلتون
مراقب خودتون باشین.
چقدر خوندنش باعث آرامشم شد،ممنونم که به اشتراک گذاشتین♥️
من خودم افسردگی رو پشت سر گذاشتم دقیقا با همین کارها، برای خالی کردن ذهنم نوشتم، نقاشی کشیدم، موسیقی درمانی کردم برای خودم ساز زدم روی چمن ها نشستم پیاده روی کردم فیلم دیدم کتاب خوندم همه ی کارها رو برای حال خوبی خودم کردم چون هیچ کس به اندازه ی خودم توی این دنیا نباید برام مهم باشه من مهمم. من با ارزشم. من قوی هستم تو هم باش دوست من😊
خیلی خوب بود رنگی رنگی عزیزم. همیشه کمکم بودهای. وقتی این قبیل مطالبت رو میخونم توی چشمهام پر از اشک میشه. ممنون که هستی. تو بینظیری!
عالی بود ممنونم ازتون
سالهاست که همراهتونم و خیلی خوشحالم که هنوز هستید و ادامه میدید. من بهترین دوران زندگیمو با محصولات زیبا و مطالب و محتوای منحصر به فرد و دلنشینتون سپری کردم. بینظیرید و درخشان.
سلام
خيلي خيلي ممنونم براي اين مطالب مفيد
خيلي به دلم نشست .
حسی که بعد از خوندن هرکدوم از پست هاتون بهم دست میده رو نمیتونم توصیف کنم، یک شادی عمیق همراه با تشکر و قدردانی از ته دل. ..
خیلی ممنونم، مطمئنم این مطلب به کار همه میاد. من برای عزیزانم فرستادم. خودم کامل خوندمش و یه جا هم نگهش داشتم که هر از گاهی دوباره بیام و به این نوشته سر بزنم. رنگی باشی ❤️
ممنونم الان تو بدترین روزای افسردگی م هستم . امیدوارم بزودی آفتاب بشه
درود بر همگی.
جا داره که از شما خوبان تشکر جانانه ای بکنم بابت زحماتتان. همچنین یک پیشنهاد دارم. کتاب “” کمال گرای مضطرب”” از نشر میلکان فوق العاده است. خودم دارم آن را میخونم. کلی راهکار برای درمان اضطراب و به تبع آن افسردگی دارد.
منم یه آدم رنگی ام که دفتر صورتی خودمو دارم و خیلی از مطالبی که توی این بخش نوشته بودین رو تجربه کرده بودم و کمک کننده بود برام و باز هم ثابت شد برام که رنگیرنگی چه دوست خوبیه برای همه امون
پینوشت: فونت نظرات سایت خیلییی جیگره💕
نمیدونم من هم درگیر افسردگی هستم یا نه. اما قبل از خوندن این مطلب داشتم به این فکر میکردمکه زندگی اگر یه قطار در حال حرکت باشه. من تو یکی از ایستگاه ها گیر کردم. نه قطار حرکت میکنه نه اعلام میشه چه زمانی حرکت میکنه. شاید این حس همون حس افسردگی باشه. قطعا مطلبی که اینجا نوشته شده برای من که خودم رو بیشتر در دسته ی افراد مبتلا به افسردگی میدونن تا افراد سالم جالب بود. یه جاهایی حس میکردم انگار کسی وجود داره و منو درک میکنه. شاید بارها و بارها نیاز باشه این مطلب خونده بشه تا کسی بخواد قدم بعدیشو برای بهتر شدن برداره. امیدوارم این توانتوی همه ی افراد ی که احساس افسردگی میکنن ایجاد بشه.
من دچار افسردگی نیستم، اما دچار وسواس فکری شدیدی هستم که داره منو میکشه، ترس از مرگ دارم، امروز به این فکر کردم که باید یه چعبه ابزار برای کمک به خودم پیدا کنم و اولین جایی که به ذهتم رسید نگاهش کنم رنگی رنگی بود. نمیدونی که این نوشته چقدر به من کمک کرد و چقدر یادم آورد که من کی هستم، شاید این نوشته برای شما که نوشیش عادی باشه ولی برای من یه گنچ ه، لطفا به این کار ادامه بده، به زیبا کردن دنیا ادامه بده، خیلی از آدم ها بهش نیاز دارن
بعد خوندن این مطلب حس خوبی گرفتم ممنونم🌱
خوشحالم که هنوزم کسانی هستند که به همدیگه زندگی میبخشن همدیگه رو دوست دارن و کمک میکنن 🌸
رنگی رنگی همینطوری بمون و برامون مطلبای مفید و کمک کننده و زیبا به اشتراک بزار بازم ممنون♥️
مقاله اتون عالی بود. مشخصه که رو تک تک قسمتهاش فکر شده و دل داده شده. ممنون! 🌟
مثل همیشه عالی بود نوشته هاتون خیلی حال آدمو خوب میکنه خوشحالم که باسایتتون آشناشدم
رنگیرنگی عزیزم خیلی خیلی خیلی ممنونم😘بسیار الهام بخش بود دوست دارم❤️
سلام. نمیدونم من سایتتونو گم کرده بودم، یا یه مدّت فعالیّتی نداشتین. در هر صورت که اون زمان، خیلی حس بدی داشتم که سایت به این خوبی از بین رفته بود. خوشحالم که برگشتید، هر چند که من دیر بهتون سر زدم. توی روزهای کلاس شیشم و هفتمم، سایت رنگیرنگی و نقاشیاش و مطالب و طالعهاش وقتامو پر میکرد. و حالا که دیگه دارم میرم دبیرستان، خوشحالم که بازم اینجا رو پیدا کردم.
رنگیرنگی، خیلی دوستت دارم!
همیشه بمون!