بالاخره وارد زمستون شدیم، فصل جنگیدن و مقاومت در برابر سرما. درسته که توی این فصل هیچ چیزی نمیتونه جلوی بی رحمی سرما رو بگیره، اما هر از گاهی نور آفتاب میتونه بهمون گرما و مهربونی رو یادآوری کنه. خورشید هر روز از پشت کلی ابر سرک میکشه تا بگه هی! اینجا هنوز گرما هست، نگران نباش! کوه های برفی آدم رو صدا میکنن و میگن وقتشه که به سپیدی ها سری بزنی. پس بیدار شو و خودت رو برای یه روز پر انرژی آماده کن!
این هدیه امروز ماست تا تو رو برای یه روز خوب همراهی کنیم.حسی که از این تصویر گرفتی رو تا شب همراه خودت نگه دار و به اطرافیانات منتقل کن. هر روز زندگیت رو خودت بساز.
هستی
۲۳ دی ۱۳۹۲
سلام
صبح تون بخیر
سپاس از پیام عالی تون (-:
hasti
۲۳ دی ۱۳۹۲
خیلی قشنگ بود ولی برای من که در حال حاضر حال روحی خوبی ندارم.. چطوری این حس دنبال کنم تا شب … وقتی حس می کنی هرروز که هیگذره هیچ فایده ای نداره..
gharibe
۲۳ دی ۱۳۹۲
http://www.lesterlevenson.org/ ino bebin hatman.
بهناز
۲۳ دی ۱۳۹۲
پبام زیبایی بود.
امروز خیلی بهش نیاز داشتم.
ازت ممنونم.
زهرا
۲۳ دی ۱۳۹۲
چشم هام رو باز میکنم . عقربه های ساعت بهم لبخند میزنن . خوشحالم و شاد نمیدونم چرا اما میدونم که نباید این حال خوب رو با یدونه اشتباه احمقانه از بین ببرم صورتم با لذت تمام میمالم و خمیازه ای با اعماق وجودم میکشم . هی چه حسه خوبیه پنجره رو باز میکنم اتاق سرد میشه . وای این معرکه است . پاهامو به سستی روی زمین میزارم و دنبال دمپایی های پشمالوی خرسی شکلم میگردم پاهامرو تو حلقشون میکنم و به طرف شوفاژ میرم و خاموشش میکنم اتاق خنکه هوای بیرون گرگ و میشه وای امروز معرکه است . به طرف دست شویی اتاق میرم و شیر روشویی رو باز میکنم میزارم صدای شر شر اب رو بشنوم . دلم میخواد امروز صرفه جویی رو کنار بزارم و راحت از هر چیزی به زندگیم عشق بورزم دلم میخواهد سرمست باشم راحت خندان زیبا شاد . دستامو پر از اب میکنم و مشت مشت به صورتم میزنم خنکی اب حسه اب بازی توی حیاط رو توی ماه های تابستون و خونه قدیمیمون با داداشم زنده میکنه . بلند میخندم و به سمت تخت میرم از بالاسرم لب تاب رو بر میدارم استنبایه بازش میکنم و اینتر رو میزنم اهنگ پرتقال رو باز میکنم و شروع میکنم به خوندنه باهاش با همون ریتم خوب و اروم:
بودنت هنوز مثله بارونه
تازه و خنک و ناز و ارومه
حتی الان از پشت این دیوار که ساختن تا دوست نداشته باشم
اتل و متل بهار بیرونه مرغابی تو باغش میخونه
.
.
.
این زندگی شیرین است چای ، موزیک ، گرگ و میش ، سرما ، دستکش ، چشم های بسته
هی زندگی دیوونه وار دوست دارم .
==========
این داستان رو الان نوشتم امیداورم خوب باشه نظرتون رو بهم بگید 🙂
هدیه
۲۳ دی ۱۳۹۲
مرسی 🙂 . ای کاش می شد اینا رو هم تو یه چیزی شبیه تقویم رنگی رنگی داشتیم …واقعا بهم انرژی می دن .
آنی
۲۳ دی ۱۳۹۲
سلام دوستای رنگی رنگی من
زهرا جون شعرت خیلی قشنگ بود مخصوصا اخرش هی زندگی دیوونه وار دوست دارم…. خواهش میکنم بازم ادامه بده
بذار همه احساسات قشنگتو به نثر بفهمن
زهرا
۲۵ دی ۱۳۹۲
سلام ممنونم که نظرتون رو گفتید خوشحالم که خوشتون اومده چشم حتما یه داستانه دیگه هم نوشتم ولی نمیدونم چطور میتونم داستانی که نوشتم رو جایی بنویسم که دوستان ببینن و نظرشون رو بهم بگن تا من هم با ایراد هاش اشنا بشم 🙂
mahsa
۲۳ دی ۱۳۹۲
ممنون از جملات خوبتون
فرود
۲۴ دی ۱۳۹۲
ممنون که افراد موثری هستید
من که خیلی استفاده میکنم